من مثل عاشقی با گل سرخ در دست نیامدم تا در دل مردم رخنه کنم! شعر من،صدای یک محکوم به مرگ است! مرگ تدریجی... با شنیدنش ناله خواهی کرد،و نفرین. بیست و یک سال تمام: در زندان تنهایی خود زیستم... بدون هیچ سخن " بدون هیچ فریاد " بدون هیچ تأمل " در مسیری که زندگی اش همی خوانیم به پیش میرویم و اینها که می خوانید تخیلات شبانه دردمندی است که درمانی برلی دردش نیست جز: مرگ