ای کاش می توانستم باران باشم تا تمام غمهای دلت را بشویم ...
ای کاش می توانستم ابر باشم تا سایه بانی از محبت برویت می گسترانیدم
ای کاش می توانستم اشک باشم تا هرگاه که آسمان چشمت ابری میشد باریدن میگرفتم
ای کاش می توانستم خنده باشم تا روی لبانت بنشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم
ای کاش می توانستم یک پرنده باشم و پر می گشودم و تا دور دست ها در کنار تو پرواز می کردم
و ای کاش سایه بودم تا نزدیک ترین کس به تو می شدم...
آری ای کاش سایه بودم تا همیشه و همه جا همراه و هم قدم با تو .
شاعری؟
از مایی عاشق شعرم شاعرها رو دوست دارم
من هم میگم نمیگم چی؟! هر چی دوست داری اسمشو بذار شعر؟ حرف دل؟
زمزمه دلتنگی؟ حرفهای یک دختر؟ هر چی دوست داری