بازم یواشکی؟ اگه دوسم داری چرا این همه پنهون کاری؟ چه لذتی برات داره که من بنویسم و تو ، تو دلت بخونیشون بدون اینکه من بفهمم؟زیر لب بهم بگی آفرین پسر خوب، و من حتی نفهمم که هنوزم.......چه لذتی برات داره که از پشت دیوار منو ببینی بدون اینکه من متوجهت شم؟ فکر دل منو نمیکنی که شاید حالا دلتنگت شده باشه؟ همه مشکلمون چند تا رقم نحس بود که تیشه زد به ریشه مون. تو با اون همه ادعای عاشقی بالاخره نمیدونم دست آخر دلت رو به کی باختی. می خوام دستاتو بگیرم و ببرمت به اون لحظه ای که بهم گفتی تمام ذهن و نوشته هات رو پر کردم. یادته؟ می خوام ببینم هنوزم سر حرفت هستی؟ دلم میخواد اگه کسی به این متن بخواد نظرش رو بده ؛ اون آدم فقط تو باشی. فقط و فقط تو. تویی که خودت میدونی و می فهمی منظورم کیه...
--------------------------
مرداب تنها بود و من تنها تر...مرداب آرام بود و من هم در آرامش به او نظاره میکردم مرداب ساکت بود و مرا نیز سکوت فراگرفته بود مرداب را دوست دارم او بزرگ است آرام است ولی غمگین و دل پر دردی دارد . حتی تکان هم نمی خورد که اگر تکان بخورد وآرامشش به هم بخورد دیگر مرداب نیست! با همه اینها ناگهان از او بدم آمد متنفر شدم چون از بی تحرکی و بی تعصبی او را لجن فرا گرفته... مرداب تنها بود و من تنها تر... یادتان باشد مرداب نمانید