.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

۱*۲ *

بازم یواشکی؟ اگه دوسم داری چرا این همه پنهون کاری؟ چه لذتی‎ ‎برات داره که من بنویسم و تو ، تو دلت ‏بخونیشون بدون اینکه من بفهمم؟زیر لب بهم بگی‎ ‎آفرین پسر خوب، و من حتی نفهمم که هنوزم.......چه لذتی برات داره که از پشت‎ ‎دیوار منو ببینی بدون اینکه من متوجهت شم؟ فکر دل منو نمیکنی که شاید حالا ‏دلتنگت‎ ‎شده باشه؟ همه مشکلمون چند تا رقم نحس بود که تیشه زد به ریشه مون. تو با اون همه‎ ‎ادعای عاشقی ‏بالاخره نمیدونم دست آخر دلت رو به کی باختی. می خوام دستاتو بگیرم و‎ ‎ببرمت به اون لحظه ای که بهم گفتی ‏تمام ذهن و نوشته هات رو پر کردم. یادته؟ می خوام‎ ‎ببینم هنوزم سر حرفت هستی؟دلم میخواد اگه کسی به این متن بخواد نظرش رو بده ؛‎ ‎اون آدم فقط تو باشی. فقط و فقط تو. تویی که خودت ‏میدونی و می فهمی منظورم‎ ‎کیه...   

-------------------------- 
مرداب تنها بود و من تنها تر...مرداب آرام بود و من هم در آرامش‎ ‎به او نظاره میکردم مرداب ساکت بود و مرا نیز سکوت فراگرفته بود مرداب را دوست دارم او بزرگ است آرام است ولی غمگین و دل پر دردی دارد . حتی تکان هم نمی خورد که اگر تکان بخورد وآرامشش به هم بخورد دیگر مرداب نیست! با همه اینها‎ ‎ناگهان از او بدم آمد متنفر شدم چون از بی تحرکی و بی تعصبی او را لجن فرا گرفته... مرداب تنها بود و من تنها تر... یادتان باشد مرداب نمانید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد