.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

این اولین بار نیست که من می شکنم

 بسم الله الرحمن الرحیم   

 

 سلام 

 

                                 عید همتون مبارک   

 

 

 

 

راستی یه خبر جدید

 زمستون رسید 

امروز ۱۳۸۷.۰۸.۱۹ اولین برف پائیزی بارید 

ساعت ۲۱.۳۰ امشب تبریز مثل سالهای قبل لباس عروسی پوشید

  

----------------------------------- یکشنبه  ۱۳۸۷.۸.۱۹ ساعت ۲۲.۵۸ -----------------------------

این اولین بار نیست که من می شکنم 

 

 

دیشب که از کنارم رفته بودی

 من تنها به خاطراتی می اندیشیدم که در مدت کوتاه آشنائی با تو داشتم

گریه امانم نمی داد باور کن اصلا انتظار نداشتم که به این زودی از هم جدا شویم

یک شوک بود

اصلا زمان برای من متوقف شد

 آن موقع که گفتی از پیشم می روی

اگر انسان کسی را دوست داشته باشد با نگاه اول به او مجذوب میشود

یادم می آید در آن شب طوفانی ......

در آن شب که باد بیداد می کرد و ظلمها می نمود با هم آشنا شدیم

خیلی ساده اسم هم را پرسیدیم   و شدیم " دوست "

بعد هاغ که همدیگر را بیشتر می دیدیم

من احساس می کردم که فزون از حد دوستت دارم

" پاکیت " خلوصت " سادگیت "

تو را به من می خواند

و من همچنان به این فکر بوده ام که

لحظه رفتنت از دیارم    من چه حالی خواهم داشت؟

دیشب من به سادگی آن حالت را که برای من

پرسشی بی جواب شده بود " در خودم و در برابر خودم دیدم .

من وتو چقدر ساده به هم پیوستیم

و ساده تر از آن گسستیم

امروز روی همان صندلی نشسته ام که تو هر موقع رویش مینشستی

و به در خیره می مانم که یک نفر در را باز کند

با قیافه ای شادان " و با لحجه ای که دوست داشتم با من احوالپرسی کند .

این اولین بار نیست که من می شکنم

در زندگی خیلی زیاد تر از این شکسته ام

ولی این شکست از همه آنها  شکننده تر بود .

تقدیر چنین خواست

ای کاش تقدیر از  همان اوایل ما را از هم جدا می کرد

               " تا چنین نالان نباشیم "

و اما دوست من تو

                         آری تو

مرا از یاد مبر  و بدان که در آیینه ذهنم

هر آن تصویر تو چون جسمی متبلور می درخشد.

خدای را چه دیدی           شاید       روزی تقدیر دوباره ما را به هم رساند

شاید دوباره دستهایمان گرمای دست همدیگر را

                      احساس کرد

شاید روزی لب یکی جنبید و گفت دوستت دارم..........

                           شاید .  .  .  .  .  .  . .!!!!!؟!!!؟!!؟!!!؟  

 

 

با عضویت در خبر نامه وبلاگ 

 به صورت ایمیل از 

 به روز شدن وبلاگ  

با خبر شوید

نظرات 11 + ارسال نظر

سلام دوست عزیز خوبی؟[گل]

[گل]***دفتر عشق به روز شد ***[گل]

منتظر حضور گرم شما هستم[گل]

شاد باشی[گل]
**************************
ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست، اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست!
ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست، آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست!
ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ، غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست !

رضا(یه پسر شیطون) جمعه 17 آبان 1387 ساعت 12:06 http://iloveu.blogsky.com

خیلی زیبا بود.
مطالب وبلاگت یه جورایی شبیه داستان زندگی خودمه.
این شکستن ها...

الناز جمعه 17 آبان 1387 ساعت 14:19 http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

ای کاش تقدیر از همان اوایل ما را از هم جدا می کرد


" تا چنین نالان نباشیم "


خیلی زیبا بود شاد باشی بازم پیشم بیا

شادی جمعه 17 آبان 1387 ساعت 16:47 http://parchine-raz.blogsky.com/

سلام
یه بار نظر دادم سند نشد
نوشتم که خیلی زیبا و دلنشین بود
در عین سادگی زیبا بود
تبریک می گم به قلمت
موفق باشی

ستاره*** جمعه 17 آبان 1387 ساعت 17:09 http://fbjf.blogfa.com

سلام

ممنون از حضور سبزت

بی سرزمین تر از باد جمعه 17 آبان 1387 ساعت 17:15

قلم زیبایی داری
موفق باشی
زیبا بود



زیبا

م ی ن ا جمعه 17 آبان 1387 ساعت 18:17 http://blackjoker.blogsky.com

کودک نجوا کرد: - خدایا با من حرف بزن.

مرغ دریایی آواز خواند.کودک نشنید ، سپس فریاد زد: - خدایا با من حرف بزن.

رعد در آسمان پیچید.اما کودک گوش نداد.کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:- خدایا بذار ببینمت.

ستاره ای درخشید ، ولی کودک توجه نکرد.

کودک فریاد زد: خدایا یه معجزه به من نشون بده.

یک زندگی متولد شد ، اما کودک نفهمید.

کودک با نا امیدی گریست. - خدایا با من در ارتباط باش.بذار بدونم اینجایی!

بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد، ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت.


نوشته هایت حرفهای نگفته من است

علی یکشنبه 19 آبان 1387 ساعت 02:33 http://alijon.blogsky

ممنون که به هم سر زدید
به روز هستم و منتظر حضور گرمتان هستم
انشالله که همه خاطرات شما خاطره های شادی باشد
میبوسمت
در پناه حق

فاطمه یکشنبه 19 آبان 1387 ساعت 08:31 http://daryatanhast.blogsky.com

سلام دوست عزیز
نمی دانم آدم ها را می شود قسمت کرد یا نه
بعضی ها من
بعضی ها تو
و بعضی ها روح سرگردان ما
تو از کدام دسته ای
از آنان که شت به دیوار
و رو در روی جوخه آتش می ایستند؟
سنگ صبور به روز شد.منتظر حضور سبزتون و نظرات سازندتون هستم.

در ضمن پست این دفعه تون خیلی قشنگ بود.بهتون تیریک میگم.البته به خاطر قشنگی مطلب.

یوسف یکشنبه 19 آبان 1387 ساعت 18:23 http://www.miladeeshghe.iranblog.com

بهار بود و تو بودی و عشق بود امید،،،،،بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت،،،،،،،،،عیدتونو تبریک می گم مطالب زیبایی گنجوندی امیدوارم به وبلاگ منم سر بزنی اگه تمایل به تبادل لینکم داری اونجا بگو

علی یکشنبه 19 آبان 1387 ساعت 21:32 http://sahargaheomid.blogsky.com

ممنون از حضور گرانقدرتان.
وبلاگ زیبائی دارین. موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد