.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

غروب دلگیر

duset daram 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در این غروب دلگیر که می اندیشم به خاطرات دوران طلائی زندگیم " اوج می گیرد احساساتم " می نشیند بر بام اندیشه هایم پرنده غریب و دربدر "درد" که می بردم غوطه ور میکند در سکوت. و نخواهد شکست این سکوت " مادامی که این غم دوباره به یاد گذشته ها سر باز کند " شکوه آغاز کند اما شکوه از چه ؟ برای که ؟

آه ای دورا ظالم " ای روزگار بی رحم " شاید جنون به سراغم آمده " شاید این ها که مینویسم که زائیده تخیلات است. ولی نه " تخیلی در کار نیست همه اینها واقعیت است.

من دیدم ولی افسوس توان باز گفت آنچه دیده ام را ندارم " ای کاش میتوانستم" ای کاش می گفتم ای کاش مینوشتم" و یا ای کاش نمی دیدم " تا لااقل با درد غریبی خود بسازم.اما ... نمی دانم چه.

فقط این شکوه ایست "اعترافیست" درد دلیست آلوده به خون . اما روزی فرا خواهد رسید که پرواز خواهم کرد " آن موقع من مرده ام " و این دست نوشته هاست که در دستان عده ای میگردد .

ولی فراموش نکنید :

                          دشنه ای

                                      بر قلب من فرو رفته.

marg 

 

 

gol 

 

درد بی درمان

عجب دردیست بی دردی

نمیدان چه میدانم؟

که دردم چیست؟

مرا باریست بر دوشم

که از آغاز این بودن

مداوم کرده این تن را بسی رنجور

مرا باریست بر دوشم

که گهگاهی بخواهم آن زکولم

دور اندازم

و من هرگز نمیدانم چرا در این گمار زندگی کردن

تمامش را همی بازم

مرا باریست بر دوشم

که کرده جسم من معلول

مرا افکنده بر کنجی

علیل و عاجز و محتاج آن بارم

خوشا آن دم که از قید این دنیا

رها گردم

خوشا آن دم که روح من گردد آزاد

تن من لاشه فقر است و من سربار او هستم

خوشا آن لحظه ای این بار را از دوش بردارم

بمیرم راحت و بی درد

درون قبر خود آسوده بر خوابم

گرم " مردم که شاید یک کسی آید

که این تن را برای صبح بیداری

کند بیدار

و او غافل ز درک این مهم گشته

که من دیشب بدون درد

بدون هیچ نا امنی

ز دوش خود به ارض انداختم

بارم را

و من آهسته خوابیدم

که تا خواب شبانگاهم

به خواب دائمی تبدیل گردد 

غریبه

نظرات 16 + ارسال نظر
ستاره*** شنبه 4 آبان 1387 ساعت 16:11 http://www.fbjf.blogfa.com

روز پرواز تو هم اوج میگیری

و زنده هستی

دلگیرم کردی/

دلم گرفت/ ای دوست/


زیبا بود نوشته هاتون همه رو خوندم/

گیتار عشق شنبه 4 آبان 1387 ساعت 16:42

سلام دوست من خسته نباشی

وبلاگت عالیه هم مطلب هم ویرایش اون

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
××××××××××××××××××××××××××××
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

گیتار عشق آپ شد

با مطلب زیبای

دو ستت دارم

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
××××××××××××××××××××××××××××
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

خوشحالمون میکنی اگه بیای و گیتارمو یعنی گیتار خودتو تنها نزاری

حالا گیتار عشق به کمک و یاری تو دوست عزیز احتیاج داره

ممنون میشم اگه کمکم کنی

پس منتظر حضور گرمتم

سلام خوبی؟
مثل همیشه زیبا بود

مرسی از اینکه خبرم کردی

برقرار باشی و سبز

شیرین شنبه 4 آبان 1387 ساعت 17:33 http://tanhaeehayam.blogsky.com

آپ زیبایی بود مثل همیشه پر احساس ...
موفق باشید

الناز شنبه 4 آبان 1387 ساعت 18:05 http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام ممنون که سر زدی آپ زیبایی بود

علی شنبه 4 آبان 1387 ساعت 19:50 http://alijon.blogsky.com

سلام عزیزم ممنون که بهم سر زدید
من به روز هستم و منتظر حضور گرم مجدد شما هستم
انشالله که هیچوقت دلگیر نباشی و دلت مملو از عشق و شادی باشه
میبوسمت در پناه حق

شادی شنبه 4 آبان 1387 ساعت 20:25 http://parchine-raz.blogsky.com/

سلام خوبی؟
خیلی قشنگ بود
مثل قبلی ها
هر دوش قشنگ بود
شاد باشی.
........
سکوت زادگاه سخنان پر معنی است
.........................

شیرین شنبه 4 آبان 1387 ساعت 20:34 http://tanhaeehayam.blogsky.com

سلام
من بازم آپم
***
منتظرتونم
لحظه ها انقدر زود میگذرن که حتی فرصت نوشتن هم از ما می گیرن

فاطمه یکشنبه 5 آبان 1387 ساعت 08:03 http://daryatanhast.blogsky.com

سلام
مثه دفعه های قبل کلی لذت بردم
و
البته منظورم کلی گریه بود.
راستی من لینکتون کردم با اسم قشنگ اوینار
اگه خواستید منو لینک کنید.
بازم میام

metal یکشنبه 5 آبان 1387 ساعت 19:15 http://www.v-metal.blgsky.com

با سلام این شعر رو برات می زارم شاید خوشت بیاد


سرودِ عزا


آنک، جزیره یِ گورستان، جزیره یِ خاموش! آنک، گورهایِ جوانی ام! بدان جا تاجِ گلِ همیشه- بهاری از زندگی را می خواهم برد.
با چنین رایی در دل، دریا را نوشته ام.
ای رؤیاها و جلوه هایِ جوانی ام! ای شما نیم نگاه هایِ عشق، ای گاه هایِ خدایی! چه زود در گذشتید! امروز همچون رَفتِگان ام از خاطرام می گذرید.
من هنوز وارث و خاکِ عشقِ شمایم و به یادِتان با فضیلت هایِ رنگارنگِ خودروی ام شکوفه می کنم، ای عزیز ترینان ام!
ما را بهرِ آن ساخته بودند تا در کنارِ یکدیگر باشیم، ای دل آویز شگفتانِ بیگانه خو! و شما نه همچون پرندگانِ هراسان به سویِ من و اشتیاق ام آمدید؛ نه، همچون یارانِ وفادار آمدید، به سویِ یارِ وفاداری!
شما را که، چون من، برایِ وفاداری و جاودانگی هایِ لطیف ساخته شده بودید، آیا اکنون باید به سببِ بی وفایی تان بی وفا نام دهم؛ شما نیم نگاه ها و گاه هایِ خدایی را؟ هنوز نامی دیگر برای شما نمی شناسم.
به راستی، چه زود در گذشتید، شما گریز پایان. اما نه شما از من گریختید نه من از شما. ما را گناهی نیست اگر با یکدیگر بی وفایی کرده ایم.
شما پرندگانِ نغمه سرایِ امیدهایم را خفه کردند تا مرا بکُشند! آری، بدخواهی همیشه به سویِ شما، عزیز ترین کسان ام، تیر می افکند تا قلبِ مرا نشانه کند!
و نشانه کرد! شما همیشه دل بندترین کسان ام بودید و دارایی و دارندگان ام.
ازین رو می بایست جوان می مردید و بسی زود!
او تیر- اش را بر آسیب پذیرترین چیزام افکند، بر شما که پوستِ تان به نرمیِ پَر بود، یا بهتر، چون لبخندی که از نگاهی بمیرد!
باری، با دشمنان ام چنین می خواهم گفت: چیست همه یِ جنایت ها در برابرِ آن چه شما با من کردید؟
کاری با من کردید بدتر از هر جنایت. شما از من آن باز نیافتنی را گرفتید. با شما چنین می گویَم. با شما دشمنان ام!
شما رؤیاهایِ جوانی ام و گرامی ترین معجزه هایم را کُشتید! شما همبازی هایم، آن جان هایِ شاد، را از من ستاندید! به یادِشان این تاجِ گل را می نهم و این نفرین را: نفرین بر شما، دشمنان ام! شما جاودانگی ام را کوتاه کردید، چون آوازی که در شبِ سرد بشکند!
او چون برقِ نگاهی از چشمانِ خدایی، تنها به سویِ من آمده بود.
صفایم روزی در ساعتی سعد با من گفت:«باشندگان همه باید مرا خدایی باشند».
آن گاه شما با شَبَِح هایِ پَلَشت بر من تاختید. آه، آن ساعتِ سعد اکنون کجا گریخته است؟
«روزها همه باید مرا مقّدس باشند». فرزانگیِ جوانی ام روزی چنین گفت: به راستی، این سخنی بود از یک فرزانگیِ شادمان!
اما شما دشمنان ام شب هایم را ربودید و به عذابِ بی خواب بفروختید: آه، آن فرزانگیِ شادمان اکنون کجا گریخته است؟
زمانی شوقِ مُرغوای نیک داشتم؛ اما شما جُغدوَش غولی بر سرِ راه ام نشاندید، نشانه ای بدشُگون. آه، آن شوقِ لطیف ام کجا گریخته است؟
روزگاری سوگند خوردم که از دل آشوبه ها در گذرم. آن گاه شما نزدیکان و همسایگان ام را به دُمّل هایِ چرکین بدل ساختید. آه، آن شریف ترین سوگند- ام کجا گریخته است؟
زمانی نابیناوار به راه هایِ خجسته می رفتم. آن گاه شما در راهِ مردِ نابینا پلشتی افکندید و اکنون آن گذرگاهِ دیرین دل اش را بر می آشوبد.
وچون دشوار ترین کارام را به انجام رساندم و جشنِ پیروزیِ چیرگی هایِ خویش را برپا کرده بودم، دوستاران ام را بر آن داشتید تا فریاد بر آورند که ایشان را از همه بیش آزرده ام.
به راستی، کارِتان همیشه همین بوده است! شما بهین انگبین و دست آوردِ بهین زنبوران ام را تلخ ساختید.
همیشه گستاخ ترین گدایان را نزدِ بخشندگی ام گُسیل داشتید و همیشه بی شرمانِ چاره ناپذیر را پیرامونِ مِهرام گرد آوردید. این گونه بر ایمانِ فضیلت ام زخم زدند.
و چون مقدّس ترین چیز- ام را برایِ قربانی پیشکش کردم،« دینداریِ» شما به شتاب پیشکش هایِ چَربناک اش را در کنار اش نهاد، چنان که مقدّس ترین چیز- ام در دودِ چربیِ شما خفته شد.
و روزی چون خواستم چنان به رقص آیم که هرگز نیامده بودم؛ رقصی فراسویِ آسمان ها همه؛ دلخواه ترین آواز خوان ام را فریفتید.
آن گاه او نغمه ای غمبار و حزین سر داد. وای، که چون کرنایی بَد خُروش گوش ام را خراشید!
ای آوازه خوانِ جنایتکار، ای آلتِ بد خواهی، ای بی گناه ترین! من بهترین رقصِ خود را کمر بسته بودم که تو با های-و-هوی ات وَجد- ام را کُشتی!
تنها در رقص است که من می دانم چه گونه از برترین چیزها به اشارت سخن گویم. و اکنون بر ترین اشارت ام در دست و پای ام نا گفته مانده است!
بر ترین امید- ام ناگفته و دربند مانده است و رؤیاها و آرام بخشانِ جوانی ام همه جان سپرده اند!
اما چه گونه این را از سر گذاشتم؟ چه گونه ازین زخم ها بر گذشتم و بر آن ها چیره شدم؟ چه گونه روان ام دیگربار ازین گورها برخاست؟
آری، چیزی رویین و در- گور- نَرَفتنی در من است، چیزی صخره شکن، یعنی اراده ی من. او آرام و پا بر جا از خلالِ سالیان می گذرد.
او، آن اراده یِ دیر سال ام، بر پاهایِ من به راهِ خویش می رود: نهاد-اش آهنین دل است و رویین.
تنها پاشنه ام رویین است. هنوز زنده ای و همان ای که بودی، ای شکیباترین!هنوز گورها را همه بر می شکافی و بر می آیی.
باز مانده یِ جوانی ام هنوز در تو زنده است و تو این جا پُر امید، چون زندگی و جوانی، بر ویرانه هایِ زردگونِ گورها نشسته ای.
آری، تو هنوز برایِ من شکافنده یِ همه یِ گورهایی. درود بر تو، ارادهیِ من! تنها آن جا که گورها باشند رستاخیزی هست.
از جانبِ شما عزیز ترین رفتگان ام عطری خوش بر من می وزد، عطری دل گُشا و گریه گُشا. به راستی که دلِ دریانوردِ تنها را هم می پریشد و هم می گشاید.
هنوز من ام توانگر ترین و رشک انگیز ترین کس؛ من، آن تنها ترین کس! زیرا من روزگاری شما را داشتم و شما هنوز مرا دارید. بگویید، برایِ چه کس چون من چنین سیب هایِ سرخ از درخت فروافتاده است؟



سپنتا یکشنبه 5 آبان 1387 ساعت 21:41 http://www.sepenta.blogsky.com

سلام
ممنون که به من سر زدید....مطلب زیبایی بود....سراینده شعر خودتونید؟؟؟قشنگ بود

فاطمه دوشنبه 6 آبان 1387 ساعت 08:53

سلام
بالاخره کل وبتون رو خوندم
هم این وب و هم وب قبلیتون.
از نوشته هاتون حرف دلتون رو این طور برداشت کردم که:

تو که نیستی غم غربت با منه
همیشه یه دنیا حسرت با منه
تو که نیستی روزا با شب یکین
هر دو شون تاریکنو تاریکین
با تو ماهو همه جا می بینم
حتی خورشیدو شبا میبینم
بی تو که این دنیا که تو چنگ منه
دیگه چنگی به دلم نمی زنه
می دونستی پیشه تو گیره دلم
می دونستی بری میمیره دلم

خب خیلی فکر کردم تا چه جوری نظرمو درباره کل وبتون بگم
اما فقط یه چیز به ذهنم رسید و اونم این که:

چی بگم از کجا بگم
دردمو با کیا بگم
بهتره که دم نزنم
حرفی از عشقم نزنم
از عشقی که گم شد و رفت
عاشق مردم شد و رفت
عشقی که بی فروغ نبود
برای من دروغ نبود.....

ممنون که سر زدی و اینطوری با عشقو علاقه نظر دادی امیدوارم از وبلاگم خوشت اومده باشه

مونا دوشنبه 6 آبان 1387 ساعت 20:34 http://harimeeshgh.iranblog.com

دفتر عشق دوشنبه 6 آبان 1387 ساعت 22:37 http://www.daftareshghe.blogsky.com

بیا با هم یکی باشیم ، نه من بی تو باشم و نه تو تنها باشی!

بیا تا عاشق هم باشیم ، تو با عشق من زندگی کن و من با عشق تو نفس میکشم

××××××××××××××××××

سلام دوست عزیز[گل]

خوبی؟

*******دفتر عشق به روز شد******

منتظر حضور سبز شما هستم

[گل][گل][گل]

پسرتنها سه‌شنبه 7 آبان 1387 ساعت 13:59 http://www.7485.blogfa.com

_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____من آپم__________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________من آپم________¤¤¤¤¤¤
____________منتظرم_____¤¤¤¤
______________________¤¤

سلام دوست عزیز خوبی؟[گل]

********دفتر عشق به روز شد*********

منتظر حضور گرم شما هستم ![گل]

برقرار باشی و سبز [گل]

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

آخرین اشتباه :»
گناه من عاشق شدن بود و اشتباه من با تو ماندن ،
گناه خویش را میپذیرم و با خود عهد بسته ام که دیگر اشتباه نکنم!

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد