.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

محاکمه عشق

روزی محاکمه میشوی :

روزی از تو میپرسند :

آیا چه کسی تورا بیشتر از او دوست داشت؟

چرا رفت؟

وشاید من آن روز نباشم

آن روز من مرده ام

مرا ببخش که نمیتوانم بییایم

راستی گلم :

چرا تنهایم گذاشتی؟

بدونه این که حتی چیزی بگویی !

مهر باطل شد زدی بر من بدونه این که درکم کنی

یا حداقل بدونه این که به حرف هایم گوش کنی

امروز دلم آرام و بیصداست مثل همان روز که تنهایش گذاشتی.

درون تن خود احساس غربت میکنم همانند کودکی که درون شهری ناشناس گم شده باشد

تردید نکن همانند همان کودک من نیز گریه میکنم

میان هزاران هزار دست من نیز همانند آن کودک دنبال دستی آشنا هستم

دستان گرمی که با رسیدن به آنها دیگر نیازی به چشم ندارم

ومیخواهم چشمانی را ببینم که از دوری من اشک آلود وسرخ شده اند

وشاید آغوشی گرم و بوسه هایی که طعم امید را دارند

کاش بدانی چه میگویم

کاش بفهمی چه میگویم

کاش بخوانی چه مینویسم

کاش امروز مست نبودم

وای کاش میتوانستم روزی فراموشت کنم

کاش میتوانستم بگویم که چرا اگر برگردی هم نمیتوانم با تو بمانم

گلم کاش امروز همان روزی باشد که قرار است بیاید

تا تمام حقیقت ها را بفهمی

وشاید آن روز من نباشم

آن روز من مرده ام

وتو آن روز اشک میریزی

گریه میکنی

التماس میکنی

ومن

کمی آنور تر تورا میبینم و به روزگارت میخندم

گلم روزی میفهمی چه میگویم.......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد